- ۴ نظر
- ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۵۸
این واپسین روزهای نود و دو،بزرگواری که بزرگوارانه همیشه تحملم کرده اند،سیاه پوش ِ نبودن ِ مهربان مادربزرگ شان شدند.
چقدر دوست داشتم با تبریک هایم،گوشه ای از زحماتشان را جبران کنم،افسوس که روزگار از ازل پیش بینی نشده آفریده شد.
+بزرگوار!تسلیتِ قلبِ کوچکم را بپذیرید.برای آن عزیز سفر کرده آرامش و رحمت الهی و برای شما و خانواده تان،صبر را از مهربان خدایمان طلب میکنم.
++زمزمه ی فاتحه ای برای آرامش روحشان را از جانبِ دل های همیشه پرمهرتان ایمان دارم.
+++بابت تاخیر در کامنت های پست قبل،ببخشایید ... ان شاءلله به زودی جوابگوی مهربانی ِ همیگی تان خواهم بود.
++++دعایم بفرمایید.
باسمک یا کاشِف الکٌرٌبات
تو را به اسماء اعظمت میخوانم ...
و تو مهربان تر از آنی که دلم را لبریز آرامش نکنی.
+تقویم خانه مان،چه زود به صفحه ی آخرش رسید ... واپسین روزهای سال را نیکو و لبریز آرامش برایتان آرزو دارم .
++لا إلهَ إلاّ اَنت سُبحانَکَ اِنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین. (آیه شریفه 87-سوره مبارکه انبیاء)
+++به اندازه ی برهم زدن پلک هایتان برهم،مرا هم دعا.
عنوان از عماد خراسانی.
دیروز بعد از مدت ها یکی از بهترین دوستان دوران دبیرستانم را خیلی اتفاقی ملاقات کردم.به حدی از این دیدار چنددقیقه ای خوشحال شدم که برای آن حد و مرزی نیست.همان جا قولِ یک دیدار چندنفره را برای روزهای بعد از او گرفتم.رفت. ومن داشتم به این فکر میکردم که چقدر احوالپرسی هایمان محدود شده به این تکنولوژی های عجیب!که شاید کمتر شدن روابطِ این روزهایمان را او مقصر باشد.
کاش قبل از آنکه سال ها از هم دور شویم و بعد شروع کنیم به پیدا کردن ِ هم در صفحه های مجازی و شبکه های اجتماعی. قدر ِ هم را بدانیم.قبل از آنکه از کنار هم عبور کنیم و در ذهنمان همان جمله ی معروفِ "آن غریبه،چقدر شبیه خاطرات دیروزم بود" را مرور کنیم.قبل از اینکه بودنمان به دفترچه های خاطرات و آلبوم های عکس محدود شود.قبل از اینکه در تنهایی بنشینیم و خاطرات دیروز تکرار شوند و به خود که بیاییم ما باشیم و دنیایی بغض ِ نهفته و شاید قطره اشکی.
+بانوجان ... امروز بیش از پیش خوشحال شدم از بودنتان.
++دلتان که گره میخورد به آن لحظه های نابِ اجابتِ دعا،به قدر یک پلک زدن حتی،برایم دعاکنار بگذارید لطفا،زمستان است و حال و حوصله ام ابریست.
+++فردا را یادمان نرود.